بیدل دهلوی و مدح امیرالمؤمنین علیه السلام
افسانه رحیمیان
درآمد:
میرزاعبدالقادر متخلص به بیدل (سنیمذهب و منتسب به سلسله قادریه) شاعر نامآورسبک هندی در سدههای یازدهم و دوازدهم است. در اشعار او آمیزهای از تفکر فلسفی اسلامی و هندی و گاه حتی نوعی بینش فلسفی امروزی غرب دیده میشود (سلجوقی390). مشخصه بارز شاعری او، پیچیدگی ساختار بیان، ابهام معنی معمول در سبک هندی، کثرت استعمال فنون شعری، تنوع تصاویر و استعارههای غریب است (شفیعی کدکنی 64-67). آثار او عباتند از:
1. غزلیات: مشتمل بر غزلهای عارفانه و عاشقانه، 2. ترکیببند: مشتمل بر 30 ترکیببند که به طور عمده نوع تفکر و بینش مذهبی بیدل را نشان میدهد، 3. ترجیعبند: شامل 34 بند که در مضمون با اشعار فخرالدین عراقی مشابهت دارد، 4. قصاید: شامل 20 قصیده در نعت رسول اکرم(ص) و منقبت امام علی(ع) و نیز مواعظ اخلاقی است[1]، 5. قطعات: حاوی تصاویری کوچک از سوانح زندگی شاعر، 6. رباعیات: بیدل در آنها متأثر از رودکی، ابوسعید ابیالخیر، مولانا جلالالدین، خیام و عطار است، 7. مثنویها: شامل محیط اعظم که مثنوی عرفانی در دو هزار بیت است؛ طلسم حیرت در چهار هزار بیت؛ طور معرفت یا گلگشت حقیقت در 1300 بیت؛ عرفان در 11هزار بیت؛ تنبیهالمهوّسین در مذمت کیمیا در هزار بیت، 8. هزلیات در سه هزار بیت، 9. چهار عنصر، 10. رقعات، 11. نکات، 12. بدایع الدهور (سعادت ج2: 97و98).
عارفانه - عاشقانههای بیدل در منقبت نخستین شهید محراب عبادت
عبدالقادر بیدل دهلوی در بیشتر اشعار و آثارش دارای نگرش عرفانی خاص و منحصر به فرد است. وی را نمیتوان شاعری مذهبی یا آیینیسرا دانست، اما با این همه چند قصیده و مثنوی ارزشمند در مدح حضرت علی(ع) دارد که بیانگر علاقمندی او به اشعار آیینی و ستایش اهل بیت(ع)، خاصه ارادت او به مولای متقیان است. از منظر بیدل، همۀ آرزوهای بشر در اعمال حضرت امیر(ع) تجسم یافته و منش و رفتار ایشان به عنوان نمونۀ والای یک انسان کامل معرفی شده است. مهمترین ویژگی علی(ع) از نگاه بیدل، هم در مثنوی و هم در قصیدهای که در ادامه نقل میشود، علم و معرفت امیر مؤمنان(ع) است.
قصیده:
بیدل در قصیده 160بیتی خود که در اینجا ابیاتی چند از آن میآید، به القاب آن حضرت(ع) مانند: شیر یزدان(اسدالله)، صفدر، شاه مردان وموضوعاتی چون: شجاعت و رشادتها، سعه صدر ایشان در پاسخ دادن به سؤالات مختلف مردم عامی، ارتباط عمیق ایشان با خالق بیهمتا، بتشکنی ایشان در جریان فتح مکه، شکافته شدن سر مبارک امام علی(ع) در محراب عبادت، و حدیث مشهور: «أَنا مدینه العلمِ و علیُّ بابُها» و خصایص بارز اخلاقی ایشان چون جود و کرم و احسان ایشان توجه میکند و اشارهای غیرمستقیم هم به ولادت ایشان در خانۀ خدا دارد.
به این شوری که در سر دارم از سودای پنهانش سر مویی اگر بالم، جهان دَرَّد گریبانش...
در این مرتع، شکــار مکرِ روباهان شد آن غافل که آگاهی ندادند از کنام شیر یزدانش
کدامین شیر یزدان؟! مرتضی آن صفدر غالب که می خوانند مردان حقیقت، شاه مردانش
نگه دریوزه کن تا بینی آن آیات قدرت را به دلها گوش نه تا بشنوی آواز قرآنش
ز اِنعام «سَلُونی[2]» بر خط امکان، صلاگستر ز حکم «لو کشَف[3]» بر عالم تحقیق، فرمانش
تأمُّل تا عیار دستگاه قدر او گیرد دهد دوش نبی اللّه[4]، نشان از پایه شانش
دو طاق منظر رحمت، خم محراب ابرویش دو مصراع در علم نبی، لبهای خندانش
ترحّمآفرین ذاتش، شفاعتپرور اخلاقش کرمتصویر، الطافش، نجاتایجاد احسانش...
به گاهِ حمله ی این شیر، اگر خواهد سپر داری جگر در خاک جوید رستم از سام نریمانش
شُکوه رعد غیرت، صورخیز از نعره شیرش جلال برقِ قهر حق، نگاه چشمِ غضبانش
لب بتگر به تصدیق کمالش یا علی گوید به نوری آشنا گردد که آرد کعبه ایمانش ...
بضاعت کو که باشد تحفه بزم قبول آنجا؟ جهان گر شرم دارد، زیره نفروشد به کرمانش
طریق عجز می پویم، نمی دانم چه می گویم؟! به توصیف خداوندی که دانشهاست حیرانش (بیدل ج2: 81)
مثنوی:
مثنوی زیر با نگرشی کاملا عرفانی دربردارندۀ نکات مهم عقیدتی (ولایت بیچون و چرای امام علی) و اخلاقی در شأن آن حضرت است. بیدل با وصفی دیگرگون آن هم با اصطلاحات میخانهای جایگاه والای معرفتی امام(ع) را مینمایاند. میخانۀ موجود در این مثنوی، میخانۀ علم و معرفت است که شرابش در دور اول به پیامبر(ص) و پس از ایشان به علی(ع) پیموده میشود. همچنین در تعبیری دیگر پیامبر(ص) میخانه و درش پیشانی علی(ع) نموده شده است. نوع بیان شاعر کاملا به سبک هندی است و پیچیدگیها و باریکاندیشیهای لفظی و معنایی خاص این سبک را دارد.
علی(ع) گشت سرشار صهبای علم که یک جرعۀ اوست دریای علم
نبوتبطون و ولایتحضور جمال و جلال دو عالم حضور
شرابی که بیرون ادراک بود به جامش عیان در دل تاک بود
جمال حقیقت به چندین نقاب شهود یقینش چو آب از حباب
ز بس صافی جام اندیشهاش رگ تاک شد گردن شیشهاش
خیالات هنگامة هست و بود به اندازۀ علم دارد نمود
به افزونی نشئۀ علم کوش که این بحر را نیست جز علم جوش
میای را که شخص نبوت چشید در آخر به «شاه ولایت» رسید
نشد بعد او همچو او هیچکس که مستی در این دور، ختم است و بس
محیطیست بیانتها ذات علم دو عالم همان نفی و اثبات علم
بلی، انتهایی خوش است اختتام که اینجاست دور حقیقت تمام
ز خمخانۀ آب و رنگ ظهور دو کیفیت آورد جام شعور:
یکی کرد اسم «نبوت» بلند دگر، طرح نام «ولایت» فکند
به هر جا کمال یقین نشئهایست برون زین دو کیفیتش جلوه نیست:
نبوت، خرام احد تا صفات ولایت، رجوع صفت سوی ذات
نه آن غیر این و نه این غیر آن از آن، سوی این، تا ابد سیر آن
در این نشئهآبادِ مستیسواد به این جام، دلهای مخمور، شاد
که میخانۀ معرفت مصطفاست در رحمتش، جبهۀ مرتضاست
ولی را بود از نبی انتظام بهجز شیشه نبْود، مربّیّ جام
در این شیشه و جام، یک باده است دو پیکر ز یک خون نشان داده است
خوش آن شیشه، کاین جام اجزای اوست خوش آن جام، کاین شیشه همتای اوست
شد از تیغ او توسن کفر، پی چو مخموری از لمعۀ موج می
جهانی ز جامش به مستی رسید به کیفیتِ میپرستی رسید
به هر جا میای همدم ساغر است جگرتشنۀ ساقی کوثر است
چه کوثر؟، خمستان فضل و کمال! محیط قدم، نشئۀ لایزال!
می، اینجا کمالات انسانی است که سرجوش علم خدادانی است
کمالش میای را که ساقی بوَد چو فیض حق از نشئه باقی بود
کمالات در خورد علم است و بس بهجز علم، باد است ساز نفس
ز ساقی مراد دل آن ساقی است کزو نشئۀ معرفت باقی است
جز او نیست از لفظ ساقی عیان از آن نشئه، این جام دارد نشان
دل از معرفت تا نباشد غبی[5] از او جلوهگر شد رموز نبی
ز جام است افشای راز شراب بوَد ماه، آیینۀ آفتاب
کسی از خم عشق صهبا کشید که در سایۀ قرب او وا کشید
سر آن سر، کزو ساغری داشتهاست دل آن دل که با او سری داشتهاست
بیا ساقی ای اعلم روزگار میات معنی نشئۀ نور و نار
که دور حریفان اسرار جام به گفتن محال است گردد تمام
به هرجا بیان مست آسودگیست ادبگستر عجز فرسودگیست
وگرنه نفس تا به لب آشناست خم معرفت را خموشی کجاست
در این دور باری به هر قیل و قال ز کاملعیاران گرفتیم فال
بود خاصۀ فطرت سحر فن که عجز آورد بهر ختم سخن
بیا کاین زمان نغمهای سر دهیم به قبض سخن بسط دیگر دهیم
به مستی لبی گرمدستان کنیم زبانلغزشی طرز مستان کنیم
که روشن شود مدعای سخن به مبدأ رسد منتهای سخن (بیدل 712و713)
منابع:
قرآن کریم.
امام علیبن ابیطالب(ع)، نهجالبلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران: علمی و فرهنگی، چ225، 1384
بیدل، عبدالقادر. کلیات ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل. به تصحیح خالدمحمد خسته و دیگران، ج2، کابل: ریاست دارالتألیف وزارت علوم افغانستان، 1344.
بیدل دهلوی، عبدالقادر. شعلۀ آواز: مثنویهای بیدل. تصحیح اکبر بهداروند، دفتر محیط اعظم، فصل «دور دوم»، بخش جام مرتضوی، تهران: نگاه، 1388.
سعادت، اسماعیل. دانشنامۀ زبان و ادب فارسی. ج2، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1386.
سلجوقی، صلاحالدین. نقد بیدل. تهران: عرفان (محمدابراهیم شریعتی افغانستانی)، 1380.
شفیعی کدکنی، محمدرضا. شاعر آینهها. تهران: آگاه، 1366.
مجلسی، محمدباقر. بحارالانوار. ج69، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1389.
دانشنامه اسلامی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(ع): http://wiki.ahlolbait.com
. گفتنی است بیدل اشعاری نیز در رثای امام حسین(ع) دارد که میتوان در یادداشتی دیگر آنها را به نظاره نشست.[1]
2. أیُّها النّاس سَلُونی قَبلَ أن تفقِدونی: این عبارت بخشی از خطبه189 نهجالبلاغه هست که نه جزء سخنرانی، نه جزء نامه و نه جزء کلمات قصار است؛ لذا سیدرضی اصلا این خطبه سلونی را در نهج البلاغه نیاورد. شارحان نهج البلاغه مثل ابن ابی الحدید، آیتالله جوادی آملی، استاد علی دوانی بخشهایی از این خطبه سلونی را در کتابهایشان آوردند. این مجموعه سؤال و جوابها که معلوم میشود چندین منبر سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی بود، حدود هفتاد و نه پرسش و پاسخ است که امام(ع) به سؤالات مخاطبانش با حوصله تمام پاسخ دادند(امام علیبن ابیطالب(ع)، نهجالبلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران: علمی و فرهنگی، چ225، 1384).
[3] . لو کُشِفَ الغِطاءُ ما أَزدَدتُ یقیناً(بحارالانوار، ج69: 209).
[4] . در آن زمان سيصد و شصت بت در كعبه بود كه بزرگترين آنها هُبَل بود. حضرت يك يك با چوبدستى خود بر آنها زد و با خواندن آيه «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ»(اسراء/81) آنان را بر زمين انداخت. آن حضرت پس از ورود به كعبه تصويرهايى كه از ابراهيم(ع) و ملائكه و مريم بر ديوارههاى درون كعبه بود محو كردند. به گزارش ابن ابى شيبه و حاكم نيشابورى، از امام على(ع) نقل شده است كه فرمود: [در آن روز] رسول خدا(ص) مرا برداشت تا كنار كعبه برد، آنگاه فرمود: بنشين؛ من نشستم؛ آن حضرت بر شانه من قرار گرفت و فرمود: برخيز؛ زمانى كه ضعف مرا در برخاستن ديد، فرمود: بنشين، من نشستم، آن حضرت از شانه من پايين آمد، خود نشست و فرمود: بر شانه من بالا برو؛ بر شانه آن حضرت قرار گرفتم و آن حضرت برخاست. فرمود: بت بزرگ قريش را بينداز. آن بت از مس ساخته شده و اطراف آن به ميخهايى در زمين بسته شده بود. آن حضرت فرمود تا آن را تكان داده و بر زمين اندازم، و من چنين كردم.(دانشنامه اسلامی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(ع): http://wiki.ahlolbait.com).
. غبیّ: نادان و کندذهن[5]