مولوی
رضا بیات
در این یادداشت، به نوع برخورد مولوی با اهل بیت علیهمالسلام و خصوصا مقولۀ عزاداری میپردازیم. مولوی قطعاً سنی است و در جایجای مثنوی شیعیان را سرزنش میکند. اما این همۀ حرف نیست. او مثل همۀ شاعران سنی مذهب ایرانی، اهل بیت پیامبر و خصوصاً علی بنابیطالب را عمیقاً دوست دارد و مدایح مشهوری برای آن حضرت دارد؛ به عنوان مثال داستان جنگ خندقی که مولوی به نظم درآورده است از مشهورترین مدایح مولا در زبان فارسی محسوب میشود. او سیدالشهداء علیهالسلام را هم دوست میدارد و حتی دشمنان اهل بیت را دیو و غول مینامد:
تا چه کین دارند دایم دیو و غول
چون یزید و شِمر با آلِ رسول؟
اما با این حال عزاداری شیعیان در عاشورا را مینکوهد! با مراجعه به ابیات 777 تا 805 دفتر ششم مثنوی مییابیم که مولوی نه با امام حسین علیهالسلام مشکلی دارد و نه با یاد ایشان؛ حرف او این است که باید عمیق به قضیه نگاه کرد و در بند ظواهر داستان نماند؛ باید از عاشورا چیزی آموخت نه این که فقط به سر و صورت زد. بدیهی است که نمیتوان توقع داشت همۀ سخنان یک شاعر سنی مذهب با اعتقادت مخاطبان شیعه سازگار باشد و نمیتوان منکر شد که برخی موضعگیریهای مولوی، با باورهای شیعه اختلاف اساسی دارد؛ اما به هر روی، او از زاویۀ دید خود، دوستدار و مدافع امام حسین علیهالسلام است.
غزلی که در ادامه میآید، یک برداشت عرفانی تمام عیار از واقعۀ کربلاست. مولوی –همان طور که خود در بیت هفتم میگوید- ماجرا را در عمقی میبیند که کل عالم در برابر آن چنان کف روی آب است و پیداست که کف، بهرهای از گوهرهای عمق دریا ندارد. شاعر تلاش میکند به سمت آن فهم عمیق حرکت کند. لذا ظواهر و مشخصات ابتدایی واقعه مثل کیفیت جنگ، علت جنگ و... را رها میکند و فقط به مفاهیم باطنی واقعه میپردازد. سپاه دشمن هم که از ظواهرند و باطن عمیقی ندارند، در این شعر دیده نمیشوند. آنچه در این سطح اهمیت دارد رابطۀ باطنی و معنوی شهیدان با خداست نه ظاهر آنها؛ شاید از همین جهت است که نام شهیدان هم مطرح نمیشود؛ حتی نام خود سیدالشهداء علیهالسلام.
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی؟
کجایید ای سبکروحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی؟
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی؟
کجایید ای ز جان و جا رهیده؟
کسی مر عقل را گوید: کجایی؟!
کجایید ای در زندان شکسته،
بداده وامداران را رهایی؟
کجایید ای در مخزن گشاده؟
کجایید ای نوای بینوایی؟
در آن بحرید کاین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بِهِل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصلِ اصلِ اصلِ هر ضیایی