مریم نورینیا
معرفی شاعر:
محمد سعید(م 1116 ق) فرزند ملا محمد صالح مازندرانی، متخلص به «اشرف» از شاعران ایرانی، پدرش از مشاهیر علمای عهد خویش بوده و مادرش آمنه بیگم، دختر علامه مجلسی، بوده است. اشرف در اصفهان تولد و در همانجا پرورش یافت. فنون شعر را از صائب و خوشنویسی را نزد عبدالرشید دیلمی، از خوشنویسان آن عهد، آموخت. نصرآبادی وی را «در کمال صلاح و سداد و در نهایت فضل و رشاد» میداند و حزین، رسایی طبع و حسن سلیقۀ وی را در سخن میستاید. اشرف مدتی در مسجد لَنبان اصفهان به منبر میرفته است. او نیز مانند بیشتر شاعران دورۀ صفوی رهسپار هند گردید و در دربار اورنگ زیب به ادبآموزی دختر او گمارده شد.. مرگ وی به هنگام بازگشت به ایران در راه بنگاله اتفاق افتاد. (دایرهالمعارف ج 2 ص 195)
منابع دیگر جهت معرفی:
سایت ویکیپدیا: محمدسعید اشرف مازندرانی
سایت تبیان: محمد سعید (اشرف) مازندرانی
سایت راسخون: محمدسعید اشرف مازندرانی
سایت ویکی فقه: اشرف مازندرانی
اشعار مذهبی:
مازندرانی در قالبهای غزل، قصیده، مثنوی، ترجیعبند، رباعی و دوبیتی طبعآزمایی کرده است. در دیوان وی شش قصیدۀ ولایی وجود دارد. یک قصیده مشترکاً در توحید و مدح پیامبر(ص) و امام علی(ع)، دو قصیده در مدح امام علی(ع)، یک قصیده در مدح امام زمان(عج) و دو قصیده در مدح امام رضا(ع) که در یک قصیده ضمن توصیف سرمای مشهد و در قصیدهای ضمن توصیف اصفهان به مدح ایشان پرداخته است. دیوان وی به کوشش محمد حسن سیدان به چاپ رسیده است.
ویژگی بارز قصاید او استفادهی فراوان از عناصر طبیعت است که به وسیلۀ آرایههای ادبی آنها را در شعر آورده است. مثلا در یکی از قصایدی که در مدح امام علی (ع) سروده است از ردیف «گل» استفاده کرده است و در توصیف عدل و جنگاوری امام علی(ع) این گونه سروده است:
عدل:
باد در دوران عدلت شد هوادار چراغ از نسیم صبح دارد گرمی بازار گل (ص 79)
جنگاوری:
برگ برگ از چاک شمشیرت کنون ریزد به خاک گر عدویت در گریبان کرده بودی پار گل(ص 79)
میکند نفی هیولای سرِ دشمن و دین ذوالفقار دو سرت را که بود صورت لا(ص 45)
در قصیدهای که نیز در مدح امام زمان(عج) سروده است از ردیف «برف» استفاده کرده است و با این بیتِ تخلص وارد مدح شده است:
جز آفتاب روی ولای امام عصر نبود پناهی از ستم بیکران برف
در ادامه یکی از قصایدی را که در مدح امام علی(ع) سروده شده است به اختصار معرفی میکنیم:
معرفی قصیده:
این قصیدۀ 93 بیتی در وزن «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن» سروده شده است. 27بیت ابتدایی بهاریه است و از بیت 28 که بیت تخلص است شاعر وارد مدح میشود. مضمون ابیات توصیف شجاعت، بخشندگی، عدالت و جنگاوری امام علی(ع) است. از تلمیحات دینی و اشارات تاریخی اندک استفاده کرده است. از عناصر حسی و واژگانی که در حوزه معنایی طبیعت قرار میگیرند بسیار استفاده کرده و تنۀ اصلی قصیده نیز به سبک بهاریه است. در برخی از ابیات نیز تصویرسازیهای بدیعی دیده میشود، مثلا در توصیف سرسبزی اینگونه سروده است:
نه سبزه است عیان بر سر حصارِ چمن که خضر رفته که دیوار را شود معمار.
اضافههای تشبیهی و جانبخشی به عناصر طبیعت در ابیات او فراوان است. به همین دلیل رنگ و تصویر ویژگی غالب قصاید اوست.
1. بیا بیا که ز فیض طلوع صبح بهار به باغ، شاخ شکوفه است مطلعالانوار
2. زمینِ مرده اگر زندگی گرفت از سر معاشرانِ چمن، فانظروا الیالآثار
3. چنان به جلوه درآمد عروس بستانی که چشم گشت سراپای آب، آینهوار
4. نمیرود ز چمن جز به تازیانۀ موج ز بس که آب روان راست حیرت دیدار
5. برای صید تماشائیان نسیم چمن ز موجِ سبزه بگسترده است دام شکار
6. چو در طبیعت شاعر معانی رنگین بود در آب روان جلوهگر رخ گلزار
7. رطوبتی است جهان را چنانکه گر ماهی به روی خاک چمن لحظۀ گرفته قرار
8. اگر بر آب روانش دگر بیندازی کند به دیدۀ او کار دام، موج بحار
9. ز آب و تاب رطوبت به بوستان گردید نهال موجهصفت نسترن حبابآثار
10. به رنگ موجۀ فواره جوهرش پیداست ز بس که خورده ز جویِ لطافت آب، چنار
11. عیان بود به چمن ریشههای زیرزمین ز بس صفا و لطافت چو موجِ دریا بار
12. به روی زینت باغ از حباب آب روان به سلک موجه کند نظم لولو شهوار
13. ز بس که شعله چو گل ژاله بار گردیده چکد گلاب ز منقار مرغ آتشخوار
14. سمندرا به نوا آبروی بلبل ریز کنون که یافتهای آب و رنگ گل ز شرار
15. ز دست صنع چنان سبزه ریخت در گلشن ز فیض ابر چنان سبز شد در و دیوار
16. که خط سبزه دمیدی به روی آب اگر ز موج بند نینداختی به روی بحار
17. کنون که از اثر فیض باغ حقۀ گل چو گنج زر بنمود از شکستۀ دیوار
18. نه سبزه است عیان بر سر حصارِ چمن که خضر رفته که دیوار را شود معمار
19. فتاده آتش گل در چمن مگر جَسته است شرار لالهای از بادِ دامن کهسار
20. گشاده لاله به گلشن چو قمریان پر و بال گشوده غنچه به گلبن چو بلبلان منقار
21. ز ژاله برگ درخت است میغ گوهر باش ز موجه جدول آب است تیغِ جوهردار
22. به وصفِ باغ، سر لاله می کند حرکت چو کودکی که کند درس بوستان تکرار
23. شعاع لاله در آئینهخانۀ زنبق بود چو شعله که گیرد درون آب قرار
24. به رنگ قطرۀ اشکی که از جگر آید گرفته رنگ، چکد شبنم از رخ گلزار
25. بود چو چشم سَبَل[1]دار نرگس مخمور ز بس که پرتو گل ریشه راند در اقطار
26. کدوی تازه که رنگین بود ز پرتو گل به رنگ شیشۀ پُر می بود به دست چنار
27. ز بس که پرتو گل کرده آب را رنگین ز بس که سرخ شد از عکسِ گل در و دیوار
28. ز برگ بید چکد قطره قطره شبنم سرخ چو خون خصم ز شمشیرِ حیدر کرّار
29. بهار گلشن دین خدا و شرع نبی طراوت چمن چارباغ هشت و چهار
30. علیّ عالی اعلی محیطِ جود و سخا سپهرِ قدر و جهانِ جلال و کوهِ وقار
31. خدیو عرصۀ دانش که رای روشن او بود چراغ شبستان احمدِ مختار
32. اگر مکان نبی حدّ قاب قوسین[2] است مقام حضرت او بود موضع سوفار[3]
33. فکند حلم گرانمایهاش چو طرح سکون گشاده گشت به دریوزه دامن کهسار
34. حباب چون صدف آید برون پر از گوهر اگر ترشح جودش رسد به دریا بار
35. اگر مربی عدلش نباشد اندر باغ ز موجه آب کند کار ارّه با اشجار
36. دریده گشت سراپای غنچه زخمآسا به عهد معدلتش چونکه بود پیکاندار
37. سحر ز مرهم کافوری عدالت اوست که به شود به فلک زخم ثابت و سیار
38. چنان مهابت او در جهان اثر کرده که طفلِ نغمه نیاید دگر به کوچۀ تار[4]
39. به بر کند زره موجه بادۀ گلگون ز بس که خنجر نهیش شده است کارگزار
40. بدان مثابه بود حفظ او که گر خواهد بسان یار و رقیب اجتماع لیل و نهار
41. به دور روز نماید سیاهی شب را چو زلف لالهعذاران به دورۀ رخسار
42. ز بیم صرصر قهرش شود برای گریز ز بوی خُلق خوشش میشود به گاه فرار
43. پناه شعلۀ سوزندۀ موجۀ دریا گریزگاه جُعل، ناف آهوی تاتار
44. خدیو هر دو جهانا پناه شش جهتا تو راست سروری دودمان هشت و چهار
45. شعاع قهر تو را رکن چارم آتشدان عروس جاه تو را چرخ چارم اسرار
46. شفاعتی ز تو و روزگار طاعت شب عنایتی ز تو و صدهزار استغفار
47. بهشت را ز جمال تو زینت دکان جحیم را ز نهیب تو گرمی بازار
48. توئی به میکدۀ خلد ساقی کوثر[5] توئی به عرصۀ محشر قسیم جنت و نار[6]
49. ز خُلق توست معطر بهار خرد و بزرگ به مهر توست منوّر دل صِغار و کِبار
50. شفاعت تو کند خلق حشر را یاری حمایت تو بود حصنِ شرع را معمار
51. ز تاب قهر تو مِی منعقد شود در جام چنانکه ز آتش خورشید لعل در کهسار
52. گرهگشائی حکمت بدان مثابه که شد نفس ز بیم گره در گلوی موسیقار[7]
53. نهاده پنبه صراحی به گوش در عهدت که گشته مجتنب[8] از استماع نغمۀ تار
54. ز تیر غمزۀ ابروی دلبر خلقت گسسته جوشنِ چینِ جبینِ استکبار
55. نسیم لطف عمیم[9] و گُلِ سخای تو را گشاد جبهۀ جود است ساحت گلزار
56. بود در ابروی موجش گره ز شکل حباب چه نسبت است سخای تو را به دریا بار
57. چو نام جود تو با بحر بر زبان راندم خرد به جوش درآمد که چیست این گفتار
58. ز خوان بحر چو یک قطره آب برداری ز بخل، چین به جبین افکند ز موجه هزار
59. به آب دفع نشانیدم آتش بخشش که صنعتی است طریق تضاد در اشعار
60. در آن زمان که ز غریدن سحابِ نبرد زمین به چرخ ببارد خدنگ[10] آتشبار
61. بسان بحر درآئی به موجۀ جوشن بسان ابر برآئی به رخش باد شِعار[11]
62. عدو چو موجه سراپا بلرزد از هیبت چو ابر، خصم ز پا تا به سر بگرید زار
63. ز صف خیل تو کایشان چو شانه پابرجا سپاه خصم پریشان شود چو طرۀ یار
64. چه نقص جوشن خیل تو را ز تیر عدو شود ز قطرۀ باران زیاده موج بحار
65. سنانت از سر پر خون خصم روز نبرد زند به سر گل شادی چو شاخ در گلزار
66. عیان ز جوشن خصم است زخم پیکانت به رنگ عکس گل از زیر موج دریا بار
67. دهان روزن زخم از دل سپاه عدو چو لاله داغ دل خویش میکند اظهار
68. دل چو سنگ عدو گشته معدن فولاد ز بس که خنجر و پیکان درو گرفته قرار
69. نه خون چکیده ز شمشیرت از دل دشمن که از تصادم[12] فولاد و سنگ جسته شرار
70. شود چو تیغ تو از خون خصم قطرهنشان بود چو شاخ زبانم به مدحتت گلبار
71. شها چو گرم مدیحت شوم ز آتش فکر زمانه گوهر خوی ریزدم برای نثار
72. عرق نشانم از آن چون فلک که بنمایم چو مهر، معنی روشن ز مطلع گفتار
73. زنم به بحر عرق دست و پای غواصی که گیرم از صدف طبع لولو شهوار
74. هزار گوهر نایاب خوی دهم کابین که تا لطیفۀ بکری درآورم به کنار
75. تراود آب خوی از سینه تا لبم گاهی که آبدار حدیثی کند به سینه گذار
76. مرا به مدح تو چابک طبیعتی است روان که کرده همرهی خانه سبکرفتار
77. سنان خطی کلکم گرفته خطۀ خط زند صریرش از آن روی کوس فتح آثار
78. چو هفت خطۀ خط شد قلمرو قلمم شدم چو مهر اقالیم سبعه را سیار
79. به پایمردی او روی صفحه جوشنپوش به دستیاری او تیغ سطر جوهردار
80. روان معانی رنگینش در قلمرو خط چو سِیر لالهرخان در میان سنبلزار
81. چه طالع است من اشرف به مدح شه دارم که دایم اختر اقبال من بود به گذار
82. کنون که ابرِ اجابت چمن چمن بارد برآر دست دعائی بر آسمان چو چنار
83. همیشه در لگن چرخ تا بود روشن ز نور رای تو شمع ثوابت و سیار
84. چراغِ بخت ثناگستر تو روشن باد چو شمع بزم طرب تا به صبحِ روز شمار