(حضرت معصومه (س
مهدی قصری
با همین چشمهای خود دیدم زیر بارانِ بیامان بانو!
در حرم قطره قطره میافتاد، آسمان روی آسمان، بانو
صورتم قطره قطره حس کرده است چادرت خیس میشود اما
به خدا گریههای من گاهی دست من نیست، مهربانبانو
گم شده خاطرات کودکیام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو
باز هم مثل کودکی هر سو میدوم در رواق تودرتو
دفترم دشت و واژهها آهو، گفتم آهو و ناگهان.. بانو
شاعری در قطار قم-مشهد چای میخورد و زیر لب میگفت:
شک ندارم که زندگی یعنی طعم سوهان و زعفران، بانو
شعر از دست واژهها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی نگفتههایم را از نگاهم خودت بخوان، بانو
این غزلگریهها که میبینی، آنِ شعر است، شعر آیینی
زندهام با همین جهانبینی ای جهان من ای جهانبانو!
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بیگمان ...
از کتاب «قبله مایل به تو»